نفسِ آخر
این چه رسمِ عاشقی رو ، دلمُ بازیچه کـــــــردی
شادی و قهرت یکی شد ، نمی فهمم این چه دردی
***
اومدی قایق سواری ، توی رودِ ســـــــرنوشتی
پارو زد مهرت به جونم ، روی موجِ دل نوشتی
***
نفسِ آخر کشیدم ، گوش دادی در تــــــرانه
جمع کردی جام مستت ، زدی بر چسبِ بهانه
***
گوش کن دارم می میرم ، از عذابِ خستگی ها
دلم آرامش نداره ، از فروغِ بندگــــــــــی ها
***
دیگه طاقتم تمومه ، می دونی تو بی وفایــــــــــــی
فانوسِ صبرُ شکستی ، پای شمعی در جدایــــــــی
***
توی جاده ی غریبی ، آهسته میرم و تنــــها
جمع کردم خاطراتم ، دلم آواره و بی جـــا
***
تو که سرمستِ غروری ، نشکسته دلِ سنگــت
رفتنم واست چه ساده ، بی نشان از دلِ تنگت
***
راهِ دور و دل گرفته ، در دیارِ بی پناهـــــــم
دلم در کویری مرده ، تو نگو که بی گناهم
***
همش تقصیر تو بوده ، دل فنا کردم دوباره
تو بهم زدی نصیبم ، با غروبت ای ســــــتاره
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 16/09/1391
:: برچسبها:
نفسِ آخر ,
:: بازدید از این مطلب : 1928
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5